تحلیل آمار سایت و وبلاگ . . . - خونه مون! :)
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

. . .

 

به نام خدای رحمن و رحیم

 

سلام

 

----------------

 

مینا یادته امشب سر اون جمله یه کم گیر کرده بودم؟

آره درسته، هیچ کس نمی تونه من نوعی رو مجبور به کاری بکنه، هیچ کس به جز خودم؛ و البته هیچ کس به جز شرایطی که به آدم «تحمیل» می شن.. مشکل منم با همین آخری بود که نمی تونستم اون جمله رو هضمش کنم.

 

برعکسشم که واقعاً صادقه؛ این که آدم مجبووووووور می شه خیلی کارها رو نکنه..

خیلی چیزایی که حق مسلم آدم از این دنیای خاک برسره...

 

 

حالم بده، خییییییییلی بد...

 

 

--------------

 

مخاطبم یه آدمی ه توی دنیای حقیقی؛ لطفاً سوءتفاهم نشه:


اون وقت توی هویییییییییج میای با اون لحن مثلاً دلسوزانه اما در واقع سرزنش بارت کاستی های زندگیم رو می کوبی توی صورتم؟!!

تو اصن چی می فهمی؟!!! چی می فهمی از بدبختی های من؟! خوشم میاد شرایطتم به ظاهر شباهتایی بهم داره و بازم...

اما نه، تو مثل من نیستی، تو یکی هستی مثل اونا...

تو هم پاتو گذاشتی رو دوش خواهر برادرات و داری ترقی می کنی! حواست هست؟!

بفهههههههههم که من نه می تونم همچین کاری بکنم نه اصلاً دیگه کسی مونده که جورمو بکشه! خودم شدم پله ی ترقی و جورکش!

پامو که نمی خوام بذارم روی شونه ی کسی و خودم برم بالا، اما اگر لااقل تکیه هم بخوام بکنم، به کیییییییی تکیه کنم؟!

نمی فهمی دیگه، نمی فهمی چه جوری گیر کردم!

 

 

---------------

 

 

دیگه نفسم بالا نمیاد؛ قلبم داره می ترکه، نصف دهانم بی حس شده از بس حالم بده... الآن سکته می کنم خدا...

بدبختی بکشی و حرف هم بشنوی...

پا روی همه ی زندگی و حال و آینده و همه ی خواسته هات بذاری و حرف هم بشنوی...

 

 

از هم پاشیدم دیگه...

حتی یکی نیست تیکه هامو با خاک انداز جمع کنه بریزه دور...

 

 

خدا جون تو هم فقط نگاه کن..

خدایی اصن نگاه می کنی؟



[ چهارشنبه 93/9/12 ] [ 10:38 عصر ] [ ریحانه ]

نظر