تحلیل آمار سایت و وبلاگ تیر 93 - خونه مون! :)
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چه قــــدر... ؟!

 

به نام خدای رحمن و رحیم

 

سلام

 

---------------

 

امسال به هم ریخته تر از سال های پیش هستم..

 

 

امسال دلم می خواد به جای تمام اعمال ذکر شده ی این شب ها، یه گوشه بشینم و به تمام اعمال خودم توی این سال ها فکر کنم...

 

 

امسال به جای این که ببینم کدوم اعمال این شب از قلم افتاده که در حد توان اجراش کنم، دلم می خواد بشینم یه گوشه و خووووب فکر کنم که توی این سال ها، چه کارهایی رو از قلم انداختم که حالا به این جا رسیدم..

باید بفهمم «کجای قصه گم شدم؟ چی شد به این جا رسیدم؟!»

 

امسال دلم می خواد خودم رو توی قید و بند خوندن بندهای جوشن کبیر قرار ندم، و به جاش هر لحظه صدبار و هر بار 10 مرتبه بگم: یا الله! به حق اسم اعظمت دستم رو بگیر.. بدجوری زمین خورده م، فقط تو برام موندی..

اللهم انی اسئلک.. به حق آبروی بندگان با آبروت دستم رو بگیر..

 

 

امسال دلم می خواد قرآن که به سر می گیرم، واقعی و از ته دل معصومین رو صدا بزنم..

به هر کدوم که برسم، نه روضه ی اون ها که روضه ی دل خودم رو بخونم و زار بزنم..

 

بعد به امام رضا که برسم، دلم بیشتر بشکنه.. خودش می دونه چرا... :"(

بعد چشمام رو ببندم و با یاری تصاویر حک شده توی روح و جانم، خودم رو در حال وارد شدن به صحن جامع رضوی (از باب الرضا) تصور کنم، و مسسسسست بشم از حس و عطر نابش..

بعد یهو یادم بیاد دو سال پیش رو.. و بی هیچ صدایی بشکنم... و هی زیر لب بگم: از مهمون نوازی به دور بود که اون طوری و به اون وضع... :"( اونم چه کسییییی رو.. :"(

و بعد دست بکشم روی سر خودم.. و خودم رو دلخوش کنم که شاید دلیلی داشته..

 

بعد به امام زمان که برسم، خیالات ببافم و بگم آقا، اگه مثلاً زمان صدر اسلام بود و اماممون غائب نبود، ممکن بود خودم رو یه جایی بهت برسونم و بهت بگم...

و بعد غبطه بخورم به آدم های اون زمان ها..

و بعد با خودم بگم دخترجان! همین طوری هم بگی می شنوه...!

و بعد با خودم بگم اما من دلم حضور می خواد.. تعارف که نداریم، با این که می دونم می شنوه، اما معرفتم کمه و انگار حتماً چشمان سرم باید ببینه تا آروم تر بشم..

 

امسال.. امسال.. امسال..

 

امسال خیلی سال عجیبی ه..

 

--------------

 

خدایا.. همه ی مریض ها رو شفا بده.. همه ی دل های خسته رو شفا بده.. همه ی دست های خسته رو بگیر.. همه ی اشک ها رو خودت با دست خودت پاک کن.. دست بکش روی سرمون.. محکم بغلمون کن.. نذار تنها بمونیم...

 

 

التماس دعا...



[ جمعه 93/4/27 ] [ 1:10 عصر ] [ ریحانه ]

نظر

آینه بدم خدمتتون؟!

 

به نام خدای رحمن و رحیم

 

سلام

 

------------------

 

وقتی حرفاتون منطق نداره، یا وقتی پشت منطقی که می یارید دلایل شخصیتون هم نفهته س، یا وقتی که با چشم به ظاهر باز اما به واقع بسته حرف می زنید و کلی هم ادعای فهمیدگی دارید، وقتی با ژست دلسوزانه، در واقع دیکتاتورانه رفتار می کنید، وقتی دو تا چیز رو می بینید و هزار تا چیز دیگه رو نمی بینید، وقتی از بالا به دنیا نگاه می کنید و به آدما توهین می کنید، وقتی سر تا پا ادعا هستید اما در عمل هنوز هم اکرمکم عندالله رو در شهرت آدما می دونید، وقتی حتی خیرخواهی های واقعی تون تک بعدی ه و هیچ وقت نخواستید گوش بدید که بقیه هم چی می گن، وقتی حواستون نییییست که این چیزا چقدر و چه طور داره بهم آسیب می زنه.. وقتی.. وقتی.. وقتی.. !

اون وقته که آدم دلش نمی خواد حتی به اون دسته حرف های حساب و صحیحتون هم گوش کنه..

 

می تونستید با یک جو ارزش قائل شدن برای آدما، حتی حرف های درستتون رو به کرسی بنشونید.. و خب البته اگر هم اشتباهی کردید، بذارید حرف های دیگه ای هم مجال نشستن بر کرسی رو داشته باشن..

اما از اون جایی که همواره خودتون رو روی کرسی می بینید و دیگران رو زیر پاتون، و از اون جایی که همه چیز رو مطلق می بینید و هیچ ماده و تبصره ای (منطقی و نه بی فکرانه) برای مسائل قائل نیستید، کاری کردید که دلم حتی از حرف های حقتون هم بگیره و به نظرم اشتباه بیان و از فکر کردن بهشون خشم وجودم رو پر کنه..
اصلاً خدارو چه دیدی، شاید بعضی حرف ها خیلی هم حق نباشن..

 

آخه نامردا! من که می دونم خیلی از حرفاتون اشتباه نیست! این قدرا هم کور نیستم! اما با گوش نکردن (چه بسا گوش کردن باعث بشه بفهمید راه های دیگه ای هم هست) و با فرصت ندادن، این قدر خاطرم رو مکدر کردید که دیگه چشمم درست جایی رو نمی بینه.. کاری کردید که الآن گیر کردم توی گردابی که نه راه پیش دارم و نه پس...

بدجوری پشتم رو خالی کردید... با نامردی تمام پشتم رو خالی کردید.. درست وقتی که بهتون نیاز داشتم رهام کردید بین زمین و آسمون.. و حالا اگر توی این هوای مه آلود جلوی روم رو درست نبینم و اشتباه کنم، آیا شما هم مقصر نیستید؟ . . .

نه خب، شما که هیچ وقت مقصر نیستید! شما از دماغ فیل افتاده هایی هستید که بری از هرگونه عیب و خطائید! :|

باشه قبول، همه ی حرف هاتون درست؛ اما محض رضای خدا یه نیم نگاهی هم به درون خودتون بندازید..

 

 

>> نه صدایی نه سکوتی نه درنگی نه نگاهی >>



[ دوشنبه 93/4/23 ] [ 7:8 صبح ] [ ریحانه ]

نظر

میباد کریم اهل بیته.. :)

 

به نام خدای رحمن و رحیم

 

سلام

 

------------------

 

همیشه اولین صفتی که خیلیا می گفتن «صبر» بود..

خدایا.. بیا و ببین دیگه صبری نمونده.. می خوام هر چه زودتر پشت این دیوار بلند رو ببینم.. ببینم چه اتفاقاتی قراره بیفته.. آخه یکی دو تا هم نیستن که..

خدایا.. صبرم که هیچ، خودمم دارم تموم می شم دیگه.. خودت دستمو بگیر...

بغلم کن خداجون.. دوست داشتن

 

***

 

امروز تولد کسی ه که اسوه ی صبره...

خدایا، به بزرگی کریم اهل بیت قسمت می دیم، بهمون صبر بده..

 

 

یادتونه پست پارسالم رو؟
امسال متأسفانه نشد جشن میلاد بگیریم، اما اشکالی نداره، در هر صورت ماییم و خودش و مادرش و دست توسل به ساحت مقدسشون..
یادتونه اون پست رو؟
خب امسال یکی از غصه های پارسالم از بین رفته و خیلی خوشحالم! تبسم
ان شاءالله بقیه ی دعاهامم مستجاب بشه :)
ناامید نیستم از کرمش.. آخه کریم اهل بیته!


میلادش مبارک دوست داشتن مبارک باشه به مادر و پدر و جد بزرگوارش، به همه ی معصومین علیهم السلام، به ویژه به امام عصر..

عیدتون مبارک؛ عیدی گرفتن فراموش نشه! مؤدب


[ یکشنبه 93/4/22 ] [ 2:57 عصر ] [ ریحانه ]

نظر

فرشته ی گلم، تولدت مبارک :)

 

به نام خدای رحمن و رحیم

 

سلام

 

----------------------

 

امروز، 19 تیر (و به روایت شناسنامه فردا 20 ام)، تولد آبجی فرشته ی عزیزمه دوست داشتن

 

(آخی نازیییی! این خودتی یا نی نیته؟ پوزخند بووووس)

 

 

فرشته ی ماهم، خواهری نازنینم، مامان فرشته ی گل و مهربون دوست داشتن

 

تولدت مبااااااااااااااارک بووووس

 

 

 

از خدا می خوام که به حق این روزهای بزرگ و مهمی که داری می گذرونی (روزهای همراهی کودک درونت رو می گم شوخیدوست داشتن)، و به حق روزهای با عظمت مهمونی خدا که توش هستیم، خدا دلت رو روز به روز شادتر کنه بووووس

الهی که اینقده شاد و شادتر بشی که کوچک ترین غصه ای توی دل مهربونت نباشه دوست داشتن

 

فرشته جان، مامانی گل و نازنین، ان شاءالله به یمن قدم کودکی که در راه داری، اگر غصه ای هم داری روز به روز کمرنگ تر می شه و هی از فرط شادی بیش از پیش خدا رو شکر می کنی و لبخند از صورت نازت دور نمی شه دوست داشتن
فدات شم که همیشه و توی هر شرایطی هم می خندی؛ و من خنده های از ته دل تر رو برات آرزو می کنم مؤدب

 

 

وای فری، اینو که دیدم یاد تو افتادم؛ ببین:

 

 

ای جاااااااااان! تو الآن اون سمت راستی ه هستی، ان شاءالله به سلامتی و دل خوش تا چند وقت دیگه می شی سمت چپی ه! بووووس

خیلی خیلی مراقب خودت و نفس خاله باش گلم تبسم

 

 

 

فرشته جان، بازم تولدت رو تبریک می گم :)

 

فعلاً اینا رو داشته باش تا ان شاءالله عموپستچی اصلیشو هم بیاره چشمک

 

 

 

 

اینم کیک برای بعد از افطار :))

 

 

 

مؤدب



[ پنج شنبه 93/4/19 ] [ 3:50 عصر ] [ ریحانه ]

نظر

خدا شفام بده! :))

 

به نام خدای رحمن و رحیم

 

سلام

 

------------------

 

دیالوگ من و داداشم امروز(امشب؟!پوزخند) سحر:

 

من: امروز چندم رمضان ه؟ اصلاً حساب کتابش دستم نیست! :|

داداش: یازدهم.

من: بعد اون وقت چندشنبه ست؟

داداش: چهارشنبه.

مجدداً داداش: 18 ام تیر هم هستیم! (ینی دیده کلاً تعطیلم، اینو خودش گفت! پوزخند)

من: نه دیگه اینو می دونستم! مؤدب

من در ادامه: آخه اینو دیشب ازت پرسیده بودم! پوزخند شوخی

 

 

پ.ن. اعتراف می کنم موقع نوشتن همین پست بازم یادم رفت که چندم رمضان هستیم، یازدهم یا دوازدهم! رفتم چک کردم مطمئن شدم! شرمنده

 

حساب زمان و همه چی از دستم در رفته.. فقط دارم همین طوری می رم جلو :|

خیلی بد شدم، خیلی قاطی شدم، خیلی.. :|

 

-----------------

 

یه عادت نه چندان جدیدی که پیدا کردم اینه که، هندزفری رو می ذارم تو گوشم و به کارم ادامه می دم، بعد از چند دقیقه می بینم هیچ آهنگی رو پلی نکردم و همین طوری که دارم به کارام می رسم، همچنان با جدیت هندزفری رو در گوش دارم!! گیج شدم


به نظرتون ینی خوب می شم؟! پوزخند


[ چهارشنبه 93/4/18 ] [ 6:46 صبح ] [ ریحانه ]

نظر

سنگ..

 

به نام خدای رحمن و رحیم

 

سلام

 

------------------

 

می دونم سنگدل شدم، اما شاید اینجوری خیلی بهتر باشه...

 

 

 

------------------------------------

 

اضافه شد:

ایییییییییییییییییییین قدر حرف دارم که دارم خفه می شم..

اما همش گیر کرده تو گلوم :|

دارم خفه می شم دیگه.. جون حرف زدن نداری، بعد وقتی هیچ گوشی هم نباشه که وقت و حالت رو داشته باشه، خفه تر می شی.. همه هم راضی و شاکر که صدایی نمی یاد.. تو هم که مغرور، باز هم خفه تر می شی :|

شاید به ظاهر ساکت تر شدم (می دونم نه مهمه نه...)، اما به قول اون خواننده هه: سکوت از جنس فریاد است این جا..



[ پنج شنبه 93/4/12 ] [ 11:56 عصر ] [ ریحانه ]

نظر

...

 

به نام خدای رحمن و رحیم

 

سلام

 

-----------------

 

دلم دو تا اتفاق بزرگ توی این ماه رو می خواد..

 

 

یکی نیمه ی رمضان، تولد امام حسن مجتبی علیه السلام..

که چششششششششم دارم بهش.. :"(

 

 

یکی احیاها..

که می خوام خیره بشم بهش و بگم: تسلیم! ریش و قیچی دست خودت، بنویس.. فقط طوری بنویس که بیش از این له نشم... :"(

 

 

دلم هرچه زودتر اینا رو می خواد.. برسسسسسسسس به دادم خدا..



[ پنج شنبه 93/4/12 ] [ 12:41 صبح ] [ ریحانه ]

نظر