تحلیل آمار سایت و وبلاگ درو که واکنی خدا پشت دره... - خونه مون! :)
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درو که واکنی خدا پشت دره...

 

به نام خدای رحمن و رحیم

 

سلام

 

-----------------

 

اوایل که ازش حرف می زدیم، می گفتیم یه هفته گذشت.. 2 هفته گذشت.. 3 هفته گذشت.. 4 هفته گذشت.. 5 هفته گذشت.. 6 هفته گذشت.. 7 هفته گذشت..

واحد شمردنمون هفته بود، اونم با دیدی کاملاً موقتی به شرایط موجود...

کم کم واحد شمارشمون شد ماه و بعدم سال... و من هنوز هم دارم مقاومت می کنم که دید موقتی م رو نسبت به شرایط موجود حفظ کنم...

اگرچه هممون تا حدود زیادی دیگه عادت کردیم به شرایط (چیزی که ازش فراری بودیم و هستیم)، اما هنوز هم باور داریم که به خوبی می گذره و دوباره اوضاع بهتر می شه.. ان شاءالله همین روزها...

 

 

امشب دقیقاً شد دو سال...

اما زهی خیال باطل که ناامید بشم!

همچنان امیدوارم.. همچنان مطمئنم و می دونم همین روزها فرشته ی زندگیم دوباره قامت راست می کنه و چشمام فرش راهش خواهد شد...

 

و همچنان با تمام وجود شاکر خدا هستم.. خدا خودش شاهده که هر لحظه ی وجود نازنینش رو با تمام وجود بی مقدارم شکر می کنم...

 

اون روز داشتم فکر می کردم که خدا توی این دو سال چه صبر و عشقی رو ریخت توی وجودم...

دو سال پیش این موقع به خواب هم نمی دیدم بتونم همچین اتفاق هایی رو تحمل کنم... اما خدا درد داد و صبرشم داد...

دو سال تمام هرلحظه عزیزترینم رو جلوی چشمم می دیدم که چه ها که نمی کشه... و واقعاً چه طور تحمل کردیم و می کنیم؟!

دو سال تمام توی چه شرایطی لبخند زدیم و به چه چیزهایی بلند بلند خندیدیم... و فقط گاهی تهش یه آه آروم کشیدیم که: نخندیم چه کنیم؟..

دو سال تمام چه مشقت هایی کشیدیم، اما به جای این که صبر و حوصله م ته بکشه، روز به روز نسبت به عزیزترینم عاشق تر و عاشق تر شدم...

 

من توی این دو سال هر لحظه شاهد معجزه بودم...
معجزه ی صبر... معجزه ی عشقی که روز به روز بیشتر شد... معجزه ی قدر دونستن... معجزه ی حس واقعی شاکر بودن... معجزه ی چشمان عزیزی که خیلی چیزا توش دیدم...

اگر این معجزه ها رو ندیده بودم ممکن بود ناامید بشم.. اما الآن امکان نداره!

الآن مطمئنم که خیلی زود دوباره اوضاع بهتر می شه و چشم و قلبم فرش قدم هاش خواهد شد... شک ندارم! هیچ کسی هم حق نداره شک کنه! من توی این دو سال با اون همه بلا و درد، توی عشق اون عزیز خدا رو با چشم های خودم دیدم.. پس اجازه نمی دم نه خودم و نه هیچ کس دیگه شک کنه که فقط کافیه خدا بخواد...

 

خواستم بگم مطمئم به زودی خواهم خندید، بعد دیدم خب حالاشم که با تمام وجود خدا رو به خاطر وجود نازنین عزیزترینم شاکرم و لبخند روی لبمه.. پس می گم:

مطمئنم به زودی زود لبخندم از ته دل تر خواهد شد!

من مطمئنم! :)

 

 

>>Download<<



[ چهارشنبه 93/6/19 ] [ 2:28 صبح ] [ ریحانه ]

نظر