تحلیل آمار سایت و وبلاگ دی 93 - خونه مون! :)
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امیرطاهای خاله! :*

 

به نام خدای رحمن و رحیم

 

سلام

 

--------------

 

امروز زنگ زده بودم به فرشته؛ داشتیم صحبت می کردیم، یهو دیدم از اون ور داره صدای قهقهه ی خنده ی بچه ش میاد! دوست داشتن

 

منو می گی، یهو غش کردم که: جییییییییییییییییییغ! عزییییییییییییییزم! چقد قشنگ می خندههههههههههه! دوست داشتن بووووس پوزخند دوست داشتن بووووس

 

وای خدا خیلی نفس می خندیییید! :*******

 

 

بعد دوباره حرفمون ادامه پیدا کرد؛ یهو پسرش از اون طرف: آقوووووووووووووووووووو!

 

من: ای جااااااااااااااااااااانم خالههههههههههههه! فدای پسر خوش اخلاقموووووون! :* جووووووووووونم! دوست داشتن فرشته اصن دیگه کاری با تو ندارمپوزخند گوشیو بده به پسرت! دوست داشتن

 

 

خلاصه هر یه کم یه بار یه جوری می خندید و آقو آقو می کرد که من این ور دلم می رفت! دوست داشتن اصن کلی دلم شاد شد! مؤدب

 

 

هزار ماشاءالله! خدا حفظش کنه دوست داشتن خودش و مامان و باباش رو حفظ کنه، صحیح و سالم و شاد! مؤدب تبسم گل تقدیم شما

 

 



[ یکشنبه 93/10/14 ] [ 3:7 عصر ] [ ریحانه ]

نظر

مهربون ترین های دنیا...

 

به نام خدای رحمن و رحیم

 

سلام

 

-----------------

 

یه دوستی دارم از دوستان دانشگاهیم، یه زمونی خیلی هم با هم صمیمی بودیم، حالاشم نمی گم نیستیم البته.. اما مدلش فرق کرده.. نمی دونم چی بگم.. اما...

 

بذارید ساده بگم!

بیایید زبونمون نیش نداشته باشه! بیایید همه چیز رو منفی نگاه نکنیم! بیایید غر نزنیم اینقد! بیایید وجودمون برای عزیزانمون آرامش بخش باشه و نه مایه ی استرس!

 

آخه چرا باید هر بار که سراغم رو می گیره با گلایه شروع کنه؟ چرا باید با زخم زبون شروع کنه؟ چرا واقعاً؟!

 

باور کنید تا برام پیام می فرسته استرس می گیرم! عصبی می شم! قاطی می کنم، که الآن چی بهش بگم آخه...

عزیزدلم، تو اسمت "دوست"ه آخه...

البته همیشه هم آخرش مهربون می شه و مثل قدیما دوستیش رو حس می کنم.. اما آخه چرا باید طوری بیاد طرفم که...

 

 

 

این روزها خیلی سرم شلوغ شده، و بدتر از اون خیلی فشار عصبی روم زیاده.. مسائل شخصیم رو که کم و بیش می دونید، مسائل درسیم هم الآن توی یه مرحله ی خیلی سخت قرار گرفته..

می دونم شاید کمتر از قبل حال کسی رو می پرسم، اما این اسمش بی معرفتی نیست...

 

امکان نداره کسی دوست من باشه و ندونه که من "می میرم" واسه دوستام!


دیوونه ی دوستامم به خدا... همیشه هم با خوشی یا غصه شون اشک شوق یا ناراحتی ریختم، از ته دل... خیلی وقتا حتی بیشتر از خودم نگرانشون بودم و هستم..

 

اما الآن خیلی درگیری ذهنی دارم... فقطم درسی نیست، کلاً حالم خوب نیست...

شرمنده ی همه هستم به خدا...

 

و واقعاً ممنونم که اگر بی حوصله شدم، اگر بی معرفت شدم، اگر هر چیزی که شدم بازم تحملم می کنید...

 

دلم گررررررررم می شه وقتی می بینم دوستام با همین اخلاق گندمم هنوز کنارمن و گله هم نمی کنن چون درک می کنن.. چون می دونن حالا هم خییییلی به یادشونم حتی اگر کمتر از قبل ابراز کنم...

 

دلم گرررررررررم می شه وقتی یه روز خیلی حساس رو پشت سر می ذارم و تا می رسم خونه می بینم مینا اس می زنه که چی شد و دلگرمی می ده... فرشته حالم رو می پرسه و دعام می کنه... ترانه با اون محبت همیشگیش بهم اعتماد به نفس می ده... لاله مثل همیشه بهم اعتماد به نفس می ده...

 

 

موضوع فقط درس نیست بچه ها..

هر کدوممون توی زندگی مشکلات زیادی داشتیم و داریم..

و من به دور از هرگونه شعار، از ته دلم می گم که گرمای وجود دوستام باعث شده بتونم روی پا بایستم...

دیوونه ی تک تکتون هستم.. و خدا خودش شاهده که نگران تک تکتون هم هستم... حتی الآن که به ظاهر حواسم هزارجاست.. اما هر کدومتون جاتون تو دلم محفوظه...

 

و ممنون که ازم گله نمی کنید..

ممنون که وجودتون اینقدر آرامش بخشه..

ممنون که پیام هاتون دلگرمم می کنه و با دیدن اسمتون با علاقه گوشی رو توی دستم می گیرم و نه با هول و استرس! با جون و دل جواب می دم و نه با ترس! دلم می خواد حرف بزنم و نه این که فرار کنم!

ممنون که وجودتون این همه آرامش بخشه...

ممنون که "هستید"!

ممنون از محبت های بی دریغتون...

 

اینا فقط حرف امروز و الآنم نیستا، همیشه این حس رو دارم و خدا رو به خاطرتون شاکرم...

خدا رو شکر که همیشه و در همه حال هستید..

 

من خوشبختم به داشتن مهربون ترین های دنیا...

 

دوستتون دارم دیوونه های مهربون...

 

 



[ چهارشنبه 93/10/10 ] [ 1:58 عصر ] [ ریحانه ]

نظر

آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کنند؟ . . .

 

به نام خدای رحمن و رحیم

 

سلام

 

----------------

 

الآن هشت نه روزه برگشتم اما به اندازه ی 4 روز مفید به کارام نرسیدم :|

این جا اصلاً نمی تونم به کارام برسمممممممممممممممممممممممم..

نباید برمی گشتم اما مجبور بودم.. مجبوووووور بودم...

امیدوارم خدا خودش حواسش باشه و هوامو داشته باشه...

 

حدود ده روزی که می تونست از بحران درم بیاره دود شد و داره می شه؛ البته خودمم حالم خوب نبود و همش تو چرت بودم :|

 

وای بچه ها، دیگه جغدتون مرد! توی همین چند روز لااقلللل دو سه شب این طوری شد که از شدت کارهایی که داشتم، گفتم به خستگیم غلبه می کنم و بیدار می مونم. و این چند بار این طوری شد که یهو به خودم میومدم می دیدم همین طوری به حالت نشسته پشت میز و مقابل لپ تاپ، سرم افتاده پایین و یه مدت طولانی خوابم برده! :|| نه هم که سرم روی میز باشه ها، همین طوری وسط هوا! خوابم می برد! :|

ینی کرک و پر خانوم جغده دیگه اساسی ریخته! :دی :|

 

 

این طوری نمی شه، باید دوباره بار سفر ببندم و احتمالاً این سری همش رو بذارم روی کول مبارک که یه وقت باز چمدونم گم نشه!! پوزخند

وای ترانه برا تو تعریف نکردم نزدیک بود بخبخ بشم؟! شوخی

 

 

--------------

 

امام رضای رئوف؛

من دلم این قدری داغونه که حس و حال دعا و توسل حسابی بهم دست نمی ده نمدونم چرا، ولی تو خودت حسسسسااااابیییی هوای خودم و خانوادمو و دوستامو داشته باش... لطفاً... ممنون..

 



[ سه شنبه 93/10/2 ] [ 9:14 صبح ] [ ریحانه ]

نظر

بدون شرح! :))

 

 

دلم نیومد اینو اینجا نذارم! پوزخند

 

 

 

 

 

شوخی



[ دوشنبه 93/10/1 ] [ 6:5 عصر ] [ ریحانه ]

نظر