تحلیل آمار سایت و وبلاگ پراکنده گویی های درون کتابخانه ای! - خونه مون! :)
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پراکنده گویی های درون کتابخانه ای!

 

به نام خدای رحمن و رحیم

 

سلام

 

------------------

 

از درون کتابخانه ی یونیمون مرا می خوانید، در حالی که سه روزه میگرنم عود کرده و با مسکن روزگار می گذرانم، و حالا این دختره (نمی دونم کدومشون!) کرِم زده و بوی کرمش این جا پیچیده و باعث شد سردردم دوباره شروع بشه! :|

 

یه پایان نامه ی خوب و مرتبط به کارم پیدا کرده بودم، چهارشنبه یه کمیش رو خوندم و نت برداری کردم، بقیه ی کارم موند برای امروز.

از اون جایی که (اول به جای "جایی" اشتباهی نوشتم چایی و ناگهان هوس چایی کردم! :| پوزخند)... اه چی داشتم می گفتم اصننن؟!

آهان! از اون جایی (من چایی می خوام! :دی) که همه ی فایل های کارم روی لپ تاپه، هلک و هلک با لپ تاپ و بند و بساط راه افتادم اومدم یونی، بعد تا رسیدم کتابخونه یادم اومد که دفترچه کارت هامو جا گذاشتم خونه و هیچ گونه کارت شناسایی ای اعم از کارت دانشجویی و ملی و غیره همراهم نیست! :| و خب برای تحویل کتاب باید یه چیزی به آقاهه بدیم!

با ناامیدی کل کیف رو گشتم ویت نو ریزالت! :|

رفتم پیش مسئول کتابخونه و گفتم کارتامو جا گذاشتم اما دانشجوی همین جام خببببب..

ههههه اصن یادم رفته بود تکنولوژی پیشرفت کرده و می تونه توی سیستم شماره دانشجوییم رو چک کنه! :)))

خلاصه صحت حرفم ثابت شد و پایان نامه رو داد بهم. البته یه کم با اکراه این کارو کرد و گفت حالا هیچ کارتی همراهت نیست؟ گفتم نه همه کارتام جا موندن خونه. گفت خو باشه، بیا بگیرش.

 

 

حالا که اومدم توی سالن مطالعه، از خستگی و سردرد حال ندارم کار بکنم :| و فردا هم دارم برمی گردم اهواز..

تتها کار مفیدی که امروز کردم این بود که طی یک اقدام غیرقانونی، از هرجای پایان نامه که لازم بود عکس گرفتم. و خب اگر مسئولش می دید (توی اون سالنه البته) بخبخ می شدم :))

فعلنم که بوی کرِم دختره و اینترنت مفتی دانشگاه و همچنین نیاز به چایی که کمی پیش اضافه شد، دست به دست هم دادن تا نذارن به کارم برسم :|

 

اصن خوابمم میاد!

 

 

-----------------

پ.ن.

واااااااااااای! کاش دیشب این مستر ق. (یه بنده خدایی که یه زمونی قرار بود یه کتابی رو براش ترجمه کنم و یه مشکلی پیش اومد و الآن دو ساله کتاب نصفه مونده) توی اون وایبر کوفتییییییی منو نمی دید (هی گفتم از تکنولوژی بدم میادا :دی) و یادش نمیومد که از کتابه بپرسه که آیا به دستم رسیده؟! گفت شهریور فرستادیم! گفتم نهههههه نرسیده! (کل تابستون که سرم خلوت بود قرار بود بفرسته اما توی اسباب کشی دفترشون کتابه مفقود شده بود، بعد دقیقاً وقتی فرصت سر خاروندن ندارم کتابه پیدا شده!)

خلاصه تعجب کرد و گفت پیگیری می کنم.

دعا کنید یادش بره و بازم کتابه یه بلایی سرش بیاد تا 3-4 ماه دیگه :|

بابا من وقت نداااااااااااارم! اما قضیه به دلایلی حیثیتی ه و مجبورم کار نیمه کاره ی دو سال پیش رو تموم کنم :|

خب منم بدم نمیاد کار تموم بشه و پولم رو بگیرم! همین الآن حداقل 700 تومن ازش می خوام اما به خاطر مشکلات و اختلافاتی که اون سال پیش اومد، پول مونده پیشش :| (آدم بدی نیست، ماجرا داره. ضمن این که چون یه آشنایی ای هم داره، زشت بود پا بکوبم زمین که یالا پولمو بده!) (شاید این پولا برای شما پول خُرد باشه خخخخخ اما برای من نیست :)) پولمو می خوام خو :دی) خلاصه منم بدم نمیاد کار تموم بشه و این 700 تومن به علاوه ی دستمزد ادامه ی کتاب رو ازش بگیرم (پول گوشیم دربیاد لااقل پوزخند) (دیگه همه می دونید که بالاخره گوشی خریدم کهههه؟ شوخی)، اما وقت نداااااااااارم به اون ترجمه هم برسم! هزار تا کار دارم! ترجمه های اون مؤسسه هه رو که نمی تونم رد کنم، اون کار دیگه ای که قبول کردم هم که اضافه شده، درساااااااااام هم هست! که اگه این درس نبود به همه کاری می رسیدم :| بعد حالا اینم بخواد اضافه بشه که می مییییییرم! :|

خب آقای محترم! دو سال پیگیری نکردی، تابستون هم کتاب رو گم کردی، حالا عددددددل توی این بحبوحه ی کاری من یادت اومد؟! حتی اگر همون شهریور هم می فرستادی خوب بود، لااقل اون یکی کار رو قبول و شروع نمی کردم :|

دعا کنید یا فعلاً بی خیال بشه و یادش بره (که بعیده)، یا لااقل همین حالا بفرسته که تا ترم تموم نشده شرش کنده بشه! یهو نذاره آخر ترم که من دیگه وقت نمی کنم :|

 

همییییییییشه همین طوره! یا از بیکاری پشه می پرونم، یا یهو از زمین و زمان سرم خراب می شه! :|

 

 

ببخشید اینقد غر زدم! تبسم

دیگه به کارام برسم.



[ شنبه 93/8/3 ] [ 3:41 عصر ] [ ریحانه ]

نظر