بیا...
به نام خدای رحمن و رحیم
السلام علیک یا صاحب الزمان...
راستش می خواستم یکی دو خط از یادداشت های سررسیدهای دوره ی دبیرستانم خطاب بهتون رو بنویسم..
اما خجالت کشیدم از روتون..
خجالت کشیدم که چقدر فاصله گرفتم و چقدر بد شدم و چقدر...
اون حرف ها از ته دل بودن.. آیا الآنم اگه بنویسم از ته دل هستن؟!
شرمنده م آقا...
شرمنده م...
قرار بود توی محبتت غرق بشم و ساحل به ظاهر امن اما در واقع آشفته ی بی تو بودن رو رها کنم..
قرار بود..
یادته آقا؟ یادته آرزوهامو؟
یادته؟
آخخخ.. قرار نبود توی دنیا غرق بشم و از ساحل امن شما فاصله بگیرم..
اما الآنم رو ببین..
نه! نبین!
نبین که کجا غرق شدم و به کجا پناه اوردم..
چشماتو ببند و نبین که کجا هستم..
آقا.. چشماتو ببند که کمتر خجالت بکشم، اما روتو ازم برنگردون!
دستم خالی ه آقا.. دستمو بگیر..
دستمو بگیر و منو با خودت ببر...
آرومم کن..
غرقم کن..
آرومم کن..
ببین چه طور پشتم خالی شده.. تو خودت پشت و پناهم بشو..
من که بدم، اما شنیدی اون توسل های بنده های خوبت رو؟
آرومم کن آقا..
غرقم کن..
از این تنفس آلوده خسته شدم دیگه.. هر هوایی رو جز خودت ازم بگیر..
غرقم کن..
عاشقم کن..
غرقم کن...
تولدت مبارک آقا..
-------------------
پی نوشتی مهم تر از متن:
آقای مهربونی ها..
امروز، روز میلادتون، جمعه ست ها..
دیگه خودت که می دونی چی می خوام بگم..
خدا که وعده ش رو یادش نمی ره؛ شما هم یادت نمی ره..
فقط خدا کنه ما یادمون نره و غیرممکن ندونیمش..
اللهم عجل لولیک الفرج..
------------------------
سلام
عیدتون مبارک
یادمون نره ازشون و به خصوص از مادرشون عیدی بگیریما!
[ جمعه 93/3/23 ] [ 7:43 صبح ] [ ریحانه ]