وبلاگ :
خونه مون! :)
يادداشت :
در کتابخانه!
نظرات :
3
خصوصي ،
8
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
رب
يه لحظه احساس کردم هرکسي وارد بشه، اگه منو ببينه فکر مي کنه مسئول نظافت سرويس ها هستم و تازه ممکنه يه پولي هم گيرم بياد!
ديوونهههههههههههههههههههههه:)))))))))))))))
نخيرم خانوم مسئول اونجا رو همه ميشناسن ، نميتوني جاشو بگيري p;))))))
ميم هم همينطوري ميشد هفته پيش...چندروز همين شکلي بود هي...بعد ميگف راه ميرم بهتر ميشم
الان خوبي؟
پاسخ
p;))))))))))))))))))))))) // قبل از اين که برم تهران هم گاهي اين طوري مي شدم، و يکي گفت يه ويروسي اومده که خيلي ها اين مدلي شدن و اينا، اما من هنوز هم (درباره ي خودم) به تشخيص خودم اصرار مي ورزم :پي ... من راه که مي رفتم حس مي کردم الآنه که نقش زمين بشم :|// آره خدا رو شکر خوب شدم. واي تران، فک کنننن، من فرداش هم بليط قطار داشتم و همون روز هم توي خونه کلي کار داشتم، و به حددددددديييييي حالم بد بود که داشتم فکر مي کردم بليط فرداش رو کنسل کنم؛ يا برگشتنم رو عقب بندازم يا با هواپيما برگردم. بعد ديدم که با اون حالم جرأت هواپيما سواري رو هم ندارم، چون کافي بود يه کوچولو فشار هوا کم و زياد بشه يا تکون داشته باشه که من لبريز شم! :| در نتيجه تو فکر عقب انداختن سفرم بودم ولي خب بعد از چند ساعتي که خوابيدم ديدم حالم خيلي بهتره، ديگه کنسل نکردم.