تحلیل آمار سایت و وبلاگ خونه مون! :)
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

متأسفم...

 

 

به نام خدای رحمن و رحیم

 

سلام

 

--------------

 

 

 

 

 

 

 

 

متأسفم..

 

 

خدانگهدار

 

 



[ شنبه 93/12/2 ] [ 8:44 عصر ] [ ریحانه ]

نظر

لطفاً بخونید...

[ شنبه 93/12/2 ] [ 8:11 عصر ] [ ریحانه ]

اگر...

[ شنبه 93/12/2 ] [ 6:26 عصر ] [ ریحانه ]

نظر

ناخن!

 

 

ببینید دختران من، از من به شما نصیحت!

یا باید کدبانو باشید یا می تونید ناخن بذارید؛ این دو تا با هم در یک جا جمع نگردند که نگردند که نگردند! پوزخندگریه‌آور شوخی

 

 

 

موضوع این جاست که من ناخنام یه مدلی ه که زیاد نمی ذارم بلند بشن چون از قیافه شون خوشم نمی یاد، کشیده نیستن که قشنگ بشن. اما همون دو سه میلی متر ناخنی هم که گااااهی می خوام بذارم، یهو تق تق همشون می شکنن!

جنسشون بد نیستا، فقط شانسم طوریه که وقتی می خوام داشته باشمشون، دقیقاً همون وقت یک در میون می شکنن تا مجبور شم شبیه ناخنای یک بچه اول دبستانی درشون بیارم که می خواد صبح شنبه به خانومشون نشون بده که نمره انضباطش کم نشه! گریه‌آور دقیقاً همون قدر کوتاه و مرتب! خیلی خنده‌دار

 

 

ازبس کدددددبانو هستم دیگه! بلبلبلو :/



[ چهارشنبه 93/11/29 ] [ 12:15 عصر ] [ ریحانه ]

نظر

...

[ سه شنبه 93/11/28 ] [ 11:48 عصر ] [ ریحانه ]

نظر

احساس ناامنی!

 

به نام خدای رحمن و رحیم

 

سلام

 

---------------

 

دو سه روز پیش توی خیابون خودمون، روی پیاده رو بودم که صدای موتور شنیدم، همون لحظه دیدم یه موتوریه که به طرز تابلویی کیف قاپ بود از کنارم گذشت، در واقع انگار خواست کیفم رو بزنه اما دید نمی تونه، بی خیال شد و فقط چپ چپ نگاهم کرد و رفت :|| خیلی نگاهش بد بود، خیلی.. :||

واقعاً شانس اوردم، چون اون توی خیابون بود و من روی پیاده رو، و پیاده رویی که توش بودم هم حدود نیم متر از سطح خیابون بالاتره، ضمناً منم نسبتاً نزدیک به دیوار بودم و کیفمم سمت دیوار بود، ینی هیچ رقمه دستش به کیفم نمی رسید.

 

تقریباً سر کوچه بودم و سریع پیچیدم سمت مغازه هایی که سرخیابونمون هستن؛ اصن به قصد خرید از سوپری محل اومده بودم بیرون.

چند دقیقه بعدش که می خواستم برگردم، گوشیمو گرفتم توی دستم تقریباً زیر چادرم، کیف پولمم که پول چندان زیادی توش نبود بی خیالش شدم، و می خواستم کارت ملیم رو هم دربیارم کنار گوشی بگیرم دستم که اگه کیفم رو زدن بدبخت نشم، اما دیگه همون وقت دیدم یه خانوم و آقا دارن رد می شن، دیگه منم در سایه ی اون ها بدو بدو رفتم خونه :))

 

 

اما تررررررررسیدما :|

اصن اعصابم ریخت به هم! ناامنی خیلی حس بدی ه... :/



[ سه شنبه 93/11/28 ] [ 11:14 عصر ] [ ریحانه ]

نظر

آیم سایلنت اگین! :))

 

به نام خدای رحمن و رحیم

 

سلام

 

-----------------

 

دوباره به این درد مبتلا شدم که هی یه عالمه می نویسم و بعد می گم خب خوندن این چرت و پرتا به چه درد ملت می خوره؟! یا حتی بنویسم برای خودم که چی مثلا! :| :))

حالا نگید بنویس و همین نوشتن هم برات خوبه و اینا، می دونم خو.. اما وقتی میفتم رو دور این اخلاق گند، دیگه باید دوره ش بگذره! :(

 

اصن از کجا معلوم همین دو خط رو هم همین الآن پاک نکنم و صفحه رو نبندم؟ پوزخند

 

 

خب خوبید شوما؟ شوخی

 

 

----------------

 

پ.ن.1. حتی حرف های عادی روزمره رو هم یا یادم می ره چی بودن یا می نویسم و پاک می کنم :(

 

پ.ن.2. حالا خداوکیلی این نوشته ی بالا و کلاً این پست رو ثبت کنم که چی؟! پوزخند

 

پ.ن.3. آی فیل فلوتینگ این ناثینگ؛ این وکیوم! :|

 

پ.ن.4. خب تو هم بیا ترکی بنویس! خیلی خنده‌دار

 

پ.ن.5. هر آهنگی گوش می دم حس های بد می ریزه توی وجودم، چون با اکثر این مفاهیم یه فکرای اعصاب خوردکن می ریزه توی سرم.

آهنگ هایی جدید با مفاهیم متفاوت بهم معرفی کنید شوخی

 

حالا خوبه حرف نداشتما :پی

این پ.ن. ها هم یکی یکی بعد از ویرایش اضافه شدن :)))



[ سه شنبه 93/11/28 ] [ 12:14 عصر ] [ ریحانه ]

نظر

.::.